راه رفتنت، حرف زدنت، نگاهت، سلـامت، خنده هایت...
خیــلی غیــر منتــظره آمــدی!!!
و بــدون ایــنکه از پیــش تعیــین شده باشــد...
رفتـــی!!!
تو حادثــه ای بودی کــه هیچــگاه خبــرم نکــردی...
آن طوریها هم که تو فکر میکنی نیست...
شاید عاشقت بودم، روزی!!!
ولی ببین بی تو، هم زنده ام، هم، زندگی میکنم...
فقط گاهی در این میان، یادت...
زهر میکند به کامم زندگی را... همییییین!!!

نظرات شما عزیزان:
mina 
ساعت22:07---28 تير 1391
salam azizam ba ejaze shoma man linketon kardam khoshhal misham linkam kony
Nasiibeh 
ساعت19:39---28 تير 1391
سلام.
وب خوبی داری! موفق باشی
ثمين 
ساعت8:00---18 تير 1391
ما تنها چيزي که بايد از زندگی بیاموزیم ..//
تنها يــــک کلمه است "مےگذرد" ..//
ولی چه دق مي دهد تـــــا بگــــــــــــذرد..//
یاس 
ساعت1:19---14 تير 1391
تـلـخ اســــتـــــــــ !
باور ..
نبودن آنهــا کـه می توانســتــنــد باشــنـد ...
و تـلـخ تـر اســـتــــــــ امروز
باور ..
آنهــا کـه ادعای ماندن دارنــد ...
qasedak 
ساعت8:27---13 تير 1391
مهربونم سلام خوبی گلم
عزیزم من بلاگفام دیگ لوکس بلاگ نمیام
بیا اونجا ادرسش تو وبم هست
منتطرتمآآآآآ بیا فدات شم
مث اسمت مهربونی مهربونم
رها 
ساعت1:53---13 تير 1391
من از تکرار ساعتها ...
از این بیهوده بــــــــودنها ...
از این بیتــــاب ماندنها ...
از این تردیــدها ...
نیرنگ ها ...
شکـــــ ها ...
خیـــانت ها ...
از این رنگین کمان ســــــرد آدمها ...
من از این مـــــــــرگ باورها و رویاها ...
پـــــریـــــشــــانـــــم ...
ایوب 
ساعت19:08---12 تير 1391
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
و میان من و تو فاصله جا میگیرد
من در این دشت جنون تنهایم
من از این فاصله ها بیزارم
arezoo 
ساعت10:30---12 تير 1391
من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....
می خواهم با تو سخن بگویم....
می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...
می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...
شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...
و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...
کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...
اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...
حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...
پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
رها 
ساعت23:09---11 تير 1391
وزنم را زمين نمي پذيرد... دائماً بي تو در هوا معلقم
سلام مهربونم
مثل همیشه عالیه
Oldlove 
ساعت21:24---11 تير 1391
اى كــاش گفــته بود عاشــق ديگــــرى شده ...
مــن خــودم هم عاشــق بودم دردش را درك ميــكردم....!!!
منم آپم
مهدی 
ساعت8:33---11 تير 1391
مرسی از حضورت ممنون از نظر قشنگت منتظر حضور دوبارتم هستم بازم بهم سر بزنی فعلا
یاس 
ساعت20:32---10 تير 1391
درست است یادت همیشه آسمان چشمانم را ابری میکند وزمین چشمانم را خیس ولی وجود را سرشار از عطر وجودت می کنه وآرام میکند قلبی را که برای تو می تپد..... چه زهر شیرینیست یاد تو
««یـــاس»»
...
my love 
ساعت18:22---10 تير 1391
گـــريه نميکنم ، نه ايــــنکه سنگم ؛
گـــريه غــرورمـو بــــهــم مـيـزنـه
مـــرد براي هضم دلـــتـنـگيـاش
گـــريه نمـيکنه ، قــــدم مـيـزنه.
مهدی 
ساعت17:12---10 تير 1391
دوست دارم تنها باشم
با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها
دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته
در خلوتی
کنج آرام این اتاق خالی
به یاد آن روزگاران
خاطراتم را یاد کنم
|