یک شب به خانه ی من بیا خدا!
بیا تا برایت بگویم که دلتنگی هایم سالهاست
در خانه ی دلم مدفون شده!
بیا تا بغض سالها تنهایی و تاریکی را میان شانه هایت بگریم...
دستهایت را در دست بگیرم و امنیت و آرامشی را که سالهاست
از من ربوده اند دوباره به خاطر آورم...
بیا تا در آغوشت آرام بگیرم...
جای من در دورها آغوش پر مهر تو بود
...بیا تا زمانه را برگردانیم و من
دوباره...!!!
آه...!
این کوله بار تنهایی دیگر قامتم را خم کرده
دیگر وقت رفتن است
دستانم را نمیگیری...!!!
|